❤ شَهیدِ قَرنِ 21 ❤

سلام
خوشحالم که به اینجا اومدید.
در قسمت لینک "درباره شَهیدِ قَرنِ21"شرحی درباره زندگانے خودم و معرفے وبلاگم دادم .
جهت اطلاع!
^دانلود واستفاده از عکسها بهمراه لوگو بلامانع است.


«حَوِّل حالَنا اِلی اَحسَنِ الحال»
.: التماس دعا :.

آخرین نظرات
  • ۲ تیر ۹۶، ۲۳:۵۶ - س _ پور اسد
    ✔✔
  • ۲ بهمن ۹۵، ۱۱:۴۴ - ... یک بسیجی ...
    یاحق

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۳خرداد


باَبی اَنتَ وَ اُمی یا اَباعَبدِالله


بخت امسال برایم  یار است!

عطشت راعطشم غمخوار است


" بفداى لب عطشان حسین "


بردن نام حسین (ع)وقت عطش می چسبد....


✔دعا کنید از سوی مولا صدای لبیک را دریابم...


〇هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله...

شهیدِ گمنام
۲۱خرداد



آه!زمین چه اجساد عزیز و خوش سیمایی را که با غذاهای لذیذ و رنگین زندگی کردند،و در آغوش نعمت ها پرورانده شدند به کام خویش فرو برد.
آنان که می خواستند با شادی غم ها را از دل برون کنند و به هنگام مصیبت با سرگرمی ها صفای عیش خود را برهم نزنند،دنیا به آنها و آنها به دنیا می خندیدند،و درسایه ی خوشگذرانی بی خبر بودند که روزگار با خارهای مصیبت زا آنها را درهم کوبید و گذشتِ روزگار توانایی شان را گرفت.
مرگ از نزدیک به آنها نظر دوخت،غم و اندوهی که انتظارش را نداشتند آنان را فرا گرفت و غصه های پنهانی که خیال آن را نمی کردند در جانشان راه یافت.در حالی که با سلامتی انس داشتند،انواع بیماری ها در پیکرشان پدید آمد ،هراسناک به اطبا ،که دستور دادند گرمی را با سردی و سردی را با گرمی درمان کنند روی آوردند،که بی نتیجه بود،زیرا داوری سردی گرمی را علاج نکرد و آنچه برای گرمی به کار بردند سردی را بیشتر ساخت و ترکیبات و اخلاط،مزاج را به اعتدال نیاورد،جزآنکه آن بیماری را فزونی داد،تا آنجا که درمان ککنده خسته،و پرستار سرگردان،وخانواده از ادامه بیماری ها سست وناتوان شدند،و از پاسخ پرسش کنندگان درماندند،ودرباره همان خبر خزن آوری که از او پنهان می داشتند در حضورش به گفتگو پرداختند...

فرازی از خطبه221 نهج البلاغه - مرحوم دشتی
التماس دعا...

شهیدِ گمنام
۱۸خرداد
                                                                         


حال و احوال گرفتار تماشا دارد

گریه ی عَبدِ گنهکار تماشا دارد

آمدم گریه کنم تا که نگاهم بکنی

چون ستاره شب تار تماشا دارد

هرچه شد بین من و تو ز همه پوشاندی...

آبروداری ستّار تماشا دارد

مهربانی به گنهکار بود عادت تو

کَرَمِ سُفره ی غفّار تماشا دارد


                                                                      


مهمان خـــــدا شدیم...


لحظه ی جلوه رخ یار تماشا دارد


                          


همه ی آرزویــــــــــــم یک سفر کــرب وبـــلاست

شب جمعه حــــَرَمِ یـــار تماشا دارد

مادری دست به پهلو

پسری پاره گلو

گریه ها لحظه ی دیدار تماشــا دارد


"اگه آلوده و رو سیاه و پست اومدم در خونت اما هنوز حسینت رو دوست دارم"

حســـــــــــــــــــــــــــــــــــین (ع)




صدا داره میاد طوبی لذاکرین...
شهیدِ گمنام
۰۱خرداد

اسمش فرهاد بود،فرهاد کاظمی...

خواب عجیبی دیده بود،رفتند خدمت آیت الله ناصری،خواب را تعریف کردند...

خدمت آیت الله بهجت نیز حاضر شدند...آقا گفتند:«شما باید به سپاه ملحق شوید و لباس پاسداری بپوشید»چند بار سرشانه اش زدند و به او فرمودند:«شما در جوانی شهید می شوید»فرهاد(عبدالمهدی)خیلی خوشحال شده بود.آقا از او خواستند اسمش را تغییر دهد:بگذارد عبدالمهدی یا عبدالصالح...

چند ماهی از عقدشان می گذشت،میخواست اسمش را عبدالمهدی بگذارد...اما هنوز همسرش نمی دانست که چرا !


قبل از خواستگاری همسرش خواب عجیبی می بیند؛خواب شهید سید علمدار اما تنها نبود! دوشادوشش مردِ جوانی بود نا آشنا...شهید فرمود:«این جوان همان کسی است که شما از ما درخواست کردید و متوسل به امام زمان(عج) شدید.»

آرامش عجیبی وجودش را فرا گرفت اما بی توجه به خوابش گذشت!..شهید به خواب مادرش آمد...

خواستگاری در همان زمانی که شهید( سید علمدار )گفته بودند اتفاق افتاد!

وارد خانه شد!دختر پاهایش سست شد! تمام خوابش جلوی چشمش آمد ، او همان است که در خواب دیدم...

عقد کردند...صاحب دوبچه شدند...کم کم باید همسرش را آماده می کرد...زمزمه هایی می شنید...

گفت: «خودم را نمی‌بخشم که اینجا هستم و حرم خانم مورد جسارت واقع شده است.» ‌گفت: «سوریه خط مقدم کشور ماست،  اگر ما برای دفاع آنجا حاضر نشویم، خون این همه شهید پایمال می‌شود.»


رفت...50 روز گذشت...همسر دوباره خواب عجیبی دید...

                                                                                        


شهید نوشت:یار مهدی(عج)...به آرزوی دیرینه اش رسید...14 سال در انتظار شهادت...

-امشب برای امام (عج)دعا کنیم
-برای هم دعاکنیم
-مخصوصا کشورهای اسلامی
+مخصوصا عاقبت بخیری



همسر شهید نوشت:



در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست



می نشینی روبه رویم،خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت،توی فتجانی که نیست



باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟!
باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست



شعر می خوانم برایت،واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم،توی گلدانی که نیست



چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست؟!



وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم،در ایوانی که نیست



می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم،با یاد مهمانی که نیست!



بعدِ تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی،کار آسانی که نیست...

 




شهیدِ گمنام