❤ شَهیدِ قَرنِ 21 ❤

سلام
خوشحالم که به اینجا اومدید.
در قسمت لینک "درباره شَهیدِ قَرنِ21"شرحی درباره زندگانے خودم و معرفے وبلاگم دادم .
جهت اطلاع!
^دانلود واستفاده از عکسها بهمراه لوگو بلامانع است.


«حَوِّل حالَنا اِلی اَحسَنِ الحال»
.: التماس دعا :.

آخرین نظرات
  • ۲ تیر ۹۶، ۲۳:۵۶ - س _ پور اسد
    ✔✔
  • ۲ بهمن ۹۵، ۱۱:۴۴ - ... یک بسیجی ...
    یاحق
بسم الله الرِّحمن الرّحیم
«شهادت بدین معنا است که یک انسان،برترین و محبوب ترین سرمایه دنیوی خویش را نثار آرمانی سازد که معتقد است زنده ماندن و بارور شدن آن،به سود بشریت است و این یکی از زیباترین ارزش های انسانی است...»

«امروز دشمنانِ کمین گرفته ی نظام اسلامی ما ، باشیوه های گوناگون،برآنند که رونق جهاد و شهادت رادرچشم مردم ما،به خصوص جوانان و به ویژه دانشجویان،بشکنند....توصیه این جانب به شما دانشجویان عزیز و همه جوانان عزیز این کشور،آن است که این عاملِ قدرت ملّی و شاخص ِ ایمان خالصانه را ازدست ندهید و آن را بزرگ بشمارید... .»


                                                                                                                             .: گزیده ای از بیانات رهبرم :.

سلام به شما؛اینجا قرار است بنویسم امّا با رویکردی جدیدتر.لازم دیدم درمورد وبلاگم توضیحاتی بدهم :
شهیدِ قرن 21،شهیدی است که آگاهانه راهش را انتخاب کرده، در جنگی نابرابر باآرمانهایی بلند مبارزه می کند و باامید به خدا دراین جنگ پیروز خواهد شد چرا که به قرآن ایمان دارد و آموخته : نصر من الله و فتح قریب .
او در میدانی مبارزه می کند که هیچ سلاحِ سختی وجود ندارد،دشمن به ظاهر پنهان است و مأموریت او نجات ذهن و تفکّر الهی انسانها است.
سلاح او فطرت،بصیرت،محبّت است،اعتقادات هزاران انسان شرافتمند در خطراست.دشمن به آنها می آموزد که چگونه خود را تسلیم شیطان کنند...!
او سعی در زنده کردن ارزشهایی دارد که رو به فراموشی است...امّا دراین میان انسانهای شرافتمند فراوانی هستند که همچنان پایبند به فطرت اند.


اندر شرح احوالاتم...

روزی ،روزگاری دختری کم حجاب بودم ...
کسی چیزی نگفت...اما وقتی چادر و چادری میدیدم قند در دلم آب می شد...یعنی میشه منم روزی...
کسی پا پیچم نبود و نشد...شاید گاهی از پدرم گلایه های ظریفی میشنیدم...امّا راهم جلویِ پایم آمد!
گاهی پسران مزاحمِ من و امثال من میشدند...آنها جوان بودند و من هم...دختر سبکی نبودم اما نوجوان بودم...
دور و بِرم آدمهای کم اعتقاد و بی اعتقاد کم نبودند...بی اعتقاد به ارزشهایی که داشتم بیشتر باهاشون آشنا میشدم...کم کم روسریم جلو آمد...چندسالی به همین منوال...کمر همّت را بستم ،خجالتی بودم...رویم نمیشد چادر سر کنم آخر فقط برای مُحرّم و...چادری میشدم...و آغاز چادری شدنم مصادف شد با عصرهایی که با چادر کلاس میرفتم...دیگر کنارش نگذاشتم...
این تازه آغازِ راهِ من بود...راهی که پر از خارو خاشاک و خوشی های وصف ناشدنی داشت! دقیقا روزگارم مثلِ یک گلِ رزِ پر از تیغ بود...و هنوز با گذشت سالها باز هم نگاه ها و حرفها آزار دهنده است.تازه شناختم غیرت چیست و بعضی از آنها بویی نبرده بودند...!
کم کم افرادی جلویِ راهم  سبز شدند...مثل نسیمی که وزیدند و بعد مرا تنها گذاشتند اما راهشان را به من نشان دادند...زهرا جان،پروانه جان،شهید حجت الله رحیمی،شهید بابایی،شهید زین الدین،شهید هادی،شهید برونسی،عمویِ شهیدم،شهیدعلمدار ،شهیده کشاورز،شهیده قاسم پور،استاد گرانقدرم  و...تک تک آنها برایم خاطره ساز شدند...چه روزگاری بود...همه ی آنها تفکرم را نسبت به زندگی و انسانیت تغییر دادند...زندگینامه هاشان را میخواندم و گریه میکردم میخواندم و می باریدم...و من چقدر بد بودم و هستم...با راهیان نور آشنا شدم با شهدا بیشتر آشنا شدم...نمیدانستم این خاکها  ماورایی دارد  که فقط قلب درک میکند...وقتی کفشت را در می آوری وقتی در غربت و تنهاییت با شهدا هستی، وقتی فقط راه میروی و مقبره و خاک میبینی وقتی سنگهای ریز در پایت فرو می رود آه که چه لذتی دارد و این را فقط کسانی می فهمند که حداقل یکبار رفته باشند و دیده باشند...
شنیدن کی بود مانند دیدن؟
فیلمنامه زندگیم به گونه ای دیگر رقم خورد...راه زیباست اما هر روز باسختی های زیادی روبرو می شوی...اگر دراین راه نمانی پس کدامین راه تو را سیراب خواهد کرد لذا در مسیر رسیدن به قله هزاران سنگ ریز و درشت پایت را به درد می آورد اما به مقصد که رسیدی همه چیز را کوچک میبینی و همه ی سختی ها به پایان می رسد.به امید آن روز...
و من الله توفیق...




یازهرا(س)