به رنگـــ آرامشــــ
يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ب.ظ
دیگه ظهر شده بود و خسته و کوفته رسیدم خونه،مدت زیادی تو راه بودم و تو دانشگاهم از چند تا دوستام دلگیر...سرم از خستگی داشت منفجــــــــــــــــــر میشد(از بس درس خونده بودمو و...ناراحتیایی که داشتم)...درد نمیکرد ولی به شدّت سنگین بود...کارد میزدی خونم درنمیومد...تا رسیدم همون موقع وضو گرفتمو نمازمو خوندم...
بعده نماز آرومــــــ بودم...اما باز خیلی کم ، سرم سنگین بود...
*گاهی دورکعت نماز میخونم بعده نمازام و هدیه میکنم به حضرت فاطمه(س) وبعدش 3بار میگم یا فاطمه الزّهرا اغیثینی اینو استادم بهم یاد داده بود...
سجاده ام را که جمع کردم آرومه آروم شده بودم....
بعده نماز آرومــــــ بودم...اما باز خیلی کم ، سرم سنگین بود...
*گاهی دورکعت نماز میخونم بعده نمازام و هدیه میکنم به حضرت فاطمه(س) وبعدش 3بار میگم یا فاطمه الزّهرا اغیثینی اینو استادم بهم یاد داده بود...
سجاده ام را که جمع کردم آرومه آروم شده بودم....
۹۴/۱۰/۲۷