❤ شَهیدِ قَرنِ 21 ❤

سلام
خوشحالم که به اینجا اومدید.
در قسمت لینک "درباره شَهیدِ قَرنِ21"شرحی درباره زندگانے خودم و معرفے وبلاگم دادم .
جهت اطلاع!
^دانلود واستفاده از عکسها بهمراه لوگو بلامانع است.


«حَوِّل حالَنا اِلی اَحسَنِ الحال»
.: التماس دعا :.

آخرین نظرات
  • ۲ تیر ۹۶، ۲۳:۵۶ - س _ پور اسد
    ✔✔
  • ۲ بهمن ۹۵، ۱۱:۴۴ - ... یک بسیجی ...
    یاحق

۲۴ مطلب با موضوع «✎ دست نویس های منــ» ثبت شده است

۲۲بهمن

خیلی سردش شده بود...هی دوستش می گفت برو برام چای بگیر

-گفت: بیا باهم بریم...

-باشه

اما ی دفه دوستش غیبش زد! دید اون دور دورا وایساده ،رفت پیشش

-مگه چای نمیخواستی بیا باهم بریم دیگه!

-دوستش:خواستگارم اونجا وایساده من نمیام!!!عجب !از دست این خواستگارا .

انقد سرتق بود ول کن نبود ،به دوستش گفت یا باهم می ریم یا چای بی چای!

اما در دلش یه جوری میشد آخر مردا و پسرها اونجا زیاد بودند

در دلش می گفت: چقدر مرد!من بینه اینا برم چای بگیرم؟!

یکم خلوتتر شد و با دوستش رفت جلو...هی روسریشو میداد جلو ...هی دور و برشو نگاه میکرد به مردی نخوره !

اما اخرش ...چای اول رو گرفت... دوستش باز زده بود زیره قولشو اون دور وایساده بود تا چای بدستش برسه و نوش جان کنه!

در همین حین هی میترسید موقع چای دادن دسته آقاهه بخوره به دستش! اما چای دوم رو هم گرفت آخر خیلی سرد بود ...

اما پشیمان شد که چرا چای گرفته...آخر موقع گرفتن چای دوم دستش به دست آقا خورد...

(یاده شهیده کشاورز افتاد که برای عید میخواست کفش بخره اما چون مغازه شلوغ بود از ترس اینکه به نامحرم برخورد نکنه اومده بود بیرون...!به مامانش گفته بود خودت برو برام یه کفش انتخاب کن)

با بداخلاقی چای رو به دوستش داد و گفت بگیر اعصابمو خورد کردی...!




شهیدِ گمنام
۰۸بهمن


بسم رب الشهدا و الصدیقین




وقتی دل میگیرد، وقتی دیگر فقط منتظری تا دری باز شود ،زمانی که گلویت از شدّت بغض درد می گیرد دیگر برای رها شدن از این همه بغض دست به قلم می شوی...

دیگر وقتش است...

وقتش است که بنویسم...

از اشک های  بی اختیاری که در چشم ها حلقه می زند...

از بغضی خفته ...

از غبطه و حسرت و آهی که با خاطراتت ، با خواسته هایت زنده می شوند...

کسی چه میداند در دل ها چه می گذرد...

دخترک خسته شده بود،وقتی هواابری می شد دلش را می لرزاند اهسته دستش را روی قلبش میگذاشت و اشک...

وقتی باد می آمد انگار که خاکهای زمین عاشقیش او را در بر گرفته اند با باد همسو می شد و در رویا فرو می رفت...یک رویای واقعی...

کاش کسی او را می فهمید...بی چاره دخترک...بی چاره دلش...معشوق اش را تهدید کرده بود.اما دلش باز می لرزید ..

-اگر برایش مهم نباشم چه؟

-اگر دست رد به همه رویاهایم بزند چه؟

-معشوقی که همه حسرتش را میخوردند!او دست رد بزند؟نمی دانم!

-خدایا چه کنم؟او را قسم بدهم!

دخترک در فکر فرو رفته بود،اما همه ی زندگیش شاید به این دعوت گره خورده بود...

دیگر بس است...

او که سالها با معشوقش فاصله داشت ...می دانست که درمقابل او هیچ است اما دیگر عاشق شده بود...

آیا کسی جواب این بغض فروخفته را می دهد؟آیا دعوت میشوم؟آیا به خواسته ام می رسم؟

روزهای بی تابیش به یادش آمد،چه روزهای زیبایی بود در غم دوری از یار !

همه ی این عاشقی ها را مدیون شاید یک نفر است...اسمش حسن آقا است...عشقش را به او سپرد و رفت.

رفت تا به تاریخ بپیوندد.دخترک همه چیزش را مدیون اوست...اویی که بر همه خواسته های دخترک  شاید...پیروز شد.

حسن آقا دیگر برنگشت ...



-هنوز که هنوز است سوالهای بی جوابش او را بی تاب کرده اند.


برای دل او دعا کنید...

شهیدِ گمنام
۲۷دی
خدایا ممنونم  که بخود واگذارم نکردی...
خدایا ازت ممنونم در زمانهایی که من درحال گناه  بودم اما تو در فکر من بودی...
خدایا شکرت که هستی...
خدایا عاشقم کن...
شهیدِ گمنام
۰۷مهر


دلهای ما خون است !از داغ مِنا و حجاج اش که در روزِ قربان ،قربانی شدند.

چنان داغی بر دلِ ما گذاشتند درحالی که ما را بیدارتر از همیشه خواهند یافت...!

قُل جاءَ الحق و زَهَقَ الباطل...باطل رفتنی است...

مومنان دیدار حق را لبیک گفتند و رفتند به بهترین مکان و روسیاهیش ماند به زغالِ آلِ سعود ِنگون بخت که قبری به بزرگی همه خاندانش کَند.

برای نابودی اش دعا کنید.



-همه در عذایند و زودتر از سالهای قبل به پیشواز محرم رفته ایم ،داغ لبهای تشنه کربلا را امروز دیدیم،دانستیم که حاجیان لب تشنه رفتند و بدرود حیات سر دادند...خسته بودند و وهابی ها فرصت پیداکرده بودند که از مسلمانان انتقام بگیرند.

-حجاج بی حال افتاده بودند و نفس های اخرشان بود و ثانیه های آخر بود ... آنها می دیدند و کمک نمی کردند،می دیدند و آبی ندادند، میدیدند و نگذاشتند حداقل پزشکان کشورهای خودشان کمک کنند و نگذاشتند...آنها فقط گور خودشان را کندند و آتش جهنمشان را شعله ورتر کردند.

-چرا درهای خروج اضطراری  رابستند؟

-چرا هلی کوپترهای کنترل کننده کاری نکردند؟

-چرا موبایلهایی که از حادثه فیلم گرفته بودند را جمع کردند؟

-چرا در آنجا شرته های ورزیده و آماده به خدمت نگذاشتند؟

-چرا سربازی که از حاجیان فیلم گرفته بود،بعد از اتمام ضبطش گذاشت و رفت؟

.
.

هنوز کینه ای از امامم علی(ع) و رهبرم سیدعلی در سینه ات هست و مطمئن باش حسادتت تو را خواهد کشت ...


شهیدِ گمنام