❤ شَهیدِ قَرنِ 21 ❤

سلام
خوشحالم که به اینجا اومدید.
در قسمت لینک "درباره شَهیدِ قَرنِ21"شرحی درباره زندگانے خودم و معرفے وبلاگم دادم .
جهت اطلاع!
^دانلود واستفاده از عکسها بهمراه لوگو بلامانع است.


«حَوِّل حالَنا اِلی اَحسَنِ الحال»
.: التماس دعا :.

آخرین نظرات
  • ۲ تیر ۹۶، ۲۳:۵۶ - س _ پور اسد
    ✔✔
  • ۲ بهمن ۹۵، ۱۱:۴۴ - ... یک بسیجی ...
    یاحق

۲۴ مطلب با موضوع «✎ دست نویس های منــ» ثبت شده است

۰۹شهریور

شهیدِ گمنام
۰۶شهریور


شهیدِ گمنام
۲۹مرداد
شهیدِ گمنام
۱۲مرداد
شهیدِ گمنام
۰۶تیر

امام علی(ع):

گویی مرگ بر غیر ما نوشته شده،و حق جز بر ما واجب گردیده،و گویا این مردگان مسافرانی هستند که به زودی باز می گردند،درحالی که بدنهاشان را به گورها می سپاریم،ومیراثشان را می خوریم،گویا ما پس از مرگِ آنان،جاودانه ایم!.آیا چنین است،که اندرز هر پند دهنده ای از زن و مرد را فراموش می کنیم و خود را نشانه ے تیرهای بلا و آفات قرار دادیم؟




پ.ن:خدایا ببخش ما را که از قبور گذشتیم و خیال کردیم مرگ برای همسایه است...
خدایا مرا ببخش که یاد مرگ می توانست زندگیم را سروسامان دهد اما فراموشش کردم....
خدایا مرا ببخش...خدایا منی که زندگیم به یک پشه و کمتر از آن بند است...منی که با یک سوزن کشته می شوم...منی که از آبی گندیده پا به عرصه دنیا گذاشته ام ودر نهایت نیز لاشه ای می شوم.که همه از من می ترسند،و خواهان خاک کردن منند چرا که از مرگ می ترسند و بوی گَندَم آزارشان میدهد...
یا رب ارحم ضعف بدنی...

حکمت۱۲۲ نهج البلاغه
شهیدِ گمنام
۰۳تیر


می توانست به نامحرم نگاه کند اما چشم فرو بست!


گاهی نگاهی برای اینکه بی ادبی نشود...باز به خودش سخت می گرفت...وشیطان نیز او را در منگنه وجدان قرار می داد...

میدانست گاهی شکست می خورد ...خودش را تنبیه می کرد

اما به خودش امیدواری میداد...آفرین الان میتونستی نگاه کنی به خاطره خدا ،به خاطره خودت نگاه نکردی...آفرین.


گاهی خسته می شد باخودش میگفت: خب چه اشکالی داره مگه من نگاهم منظور داره؟خودش هم جواب میداد: والله نه...

دنبال دلیل محکمتری در وجودش میگشت:اها پیدایش کردم...سوره نور...یه دلیله دیگه ...همونی که دوس داری یه روزی ببینیش دلیل همه ی ندیدن های توئه....

آروم شد...



عایا حتما باید چیزی حرام باشد تا ما از آن دست بکشیم؟؟

عایا حتما باید بما همه چی را بگویند...همه چیه همه چی را!!!؟اون وقت نمیشویم قوم بنی اسرائیل...


شهیدِ گمنام
۲۳خرداد


باَبی اَنتَ وَ اُمی یا اَباعَبدِالله


بخت امسال برایم  یار است!

عطشت راعطشم غمخوار است


" بفداى لب عطشان حسین "


بردن نام حسین (ع)وقت عطش می چسبد....


✔دعا کنید از سوی مولا صدای لبیک را دریابم...


〇هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله...

شهیدِ گمنام
۱۸خرداد
                                                                         


حال و احوال گرفتار تماشا دارد

گریه ی عَبدِ گنهکار تماشا دارد

آمدم گریه کنم تا که نگاهم بکنی

چون ستاره شب تار تماشا دارد

هرچه شد بین من و تو ز همه پوشاندی...

آبروداری ستّار تماشا دارد

مهربانی به گنهکار بود عادت تو

کَرَمِ سُفره ی غفّار تماشا دارد


                                                                      


مهمان خـــــدا شدیم...


لحظه ی جلوه رخ یار تماشا دارد


                          


همه ی آرزویــــــــــــم یک سفر کــرب وبـــلاست

شب جمعه حــــَرَمِ یـــار تماشا دارد

مادری دست به پهلو

پسری پاره گلو

گریه ها لحظه ی دیدار تماشــا دارد


"اگه آلوده و رو سیاه و پست اومدم در خونت اما هنوز حسینت رو دوست دارم"

حســـــــــــــــــــــــــــــــــــین (ع)




صدا داره میاد طوبی لذاکرین...
شهیدِ گمنام
۰۱خرداد

اسمش فرهاد بود،فرهاد کاظمی...

خواب عجیبی دیده بود،رفتند خدمت آیت الله ناصری،خواب را تعریف کردند...

خدمت آیت الله بهجت نیز حاضر شدند...آقا گفتند:«شما باید به سپاه ملحق شوید و لباس پاسداری بپوشید»چند بار سرشانه اش زدند و به او فرمودند:«شما در جوانی شهید می شوید»فرهاد(عبدالمهدی)خیلی خوشحال شده بود.آقا از او خواستند اسمش را تغییر دهد:بگذارد عبدالمهدی یا عبدالصالح...

چند ماهی از عقدشان می گذشت،میخواست اسمش را عبدالمهدی بگذارد...اما هنوز همسرش نمی دانست که چرا !


قبل از خواستگاری همسرش خواب عجیبی می بیند؛خواب شهید سید علمدار اما تنها نبود! دوشادوشش مردِ جوانی بود نا آشنا...شهید فرمود:«این جوان همان کسی است که شما از ما درخواست کردید و متوسل به امام زمان(عج) شدید.»

آرامش عجیبی وجودش را فرا گرفت اما بی توجه به خوابش گذشت!..شهید به خواب مادرش آمد...

خواستگاری در همان زمانی که شهید( سید علمدار )گفته بودند اتفاق افتاد!

وارد خانه شد!دختر پاهایش سست شد! تمام خوابش جلوی چشمش آمد ، او همان است که در خواب دیدم...

عقد کردند...صاحب دوبچه شدند...کم کم باید همسرش را آماده می کرد...زمزمه هایی می شنید...

گفت: «خودم را نمی‌بخشم که اینجا هستم و حرم خانم مورد جسارت واقع شده است.» ‌گفت: «سوریه خط مقدم کشور ماست،  اگر ما برای دفاع آنجا حاضر نشویم، خون این همه شهید پایمال می‌شود.»


رفت...50 روز گذشت...همسر دوباره خواب عجیبی دید...

                                                                                        


شهید نوشت:یار مهدی(عج)...به آرزوی دیرینه اش رسید...14 سال در انتظار شهادت...

-امشب برای امام (عج)دعا کنیم
-برای هم دعاکنیم
-مخصوصا کشورهای اسلامی
+مخصوصا عاقبت بخیری



همسر شهید نوشت:



در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست



می نشینی روبه رویم،خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت،توی فتجانی که نیست



باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟!
باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست



شعر می خوانم برایت،واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم،توی گلدانی که نیست



چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست؟!



وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم،در ایوانی که نیست



می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم،با یاد مهمانی که نیست!



بعدِ تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی،کار آسانی که نیست...

 




شهیدِ گمنام
۱۰ارديبهشت

گاهی فقط خودتیو خودت...تو تا الان شعار میدادی و حالا خدا داره امتحانت میکنه الان وقته عمله بسم الله...

خب...در جریان امتحان که قرار میگیری انگار در جریان رود خانه ای هستی که فشار آب تو را به این طرف و آن طرف هدایت میکنه...گاهی لجنها نیز بر تنت می چسبند...گاهی می دانی ، مسیر کدام طرف است اما نمی توانی به مسیر اصلی بروی.

تلاش می کنی...نقشه ها میکشی...اما نمی شود که نمی شود...چشمانت را باز میکنی ...آب تو را به کجا ها که نبرده است...



شعار زیباست اما اگر لجنها را از ارزشهایت بکنی و دور بریزی...ترس دارد...حرف مردم یا حرف خدا؟بین این دو گیر خواهی کرد...


مادر شهیدی این را گفت و از آن زمان زنگ صدایش در گوش قلبم طنین آنداز شد:وقتی می گویی خدایا دوستت دارم اهل بیت دوستتان دارم خدا امتحانت می کند...خدا امتحانت می کند...

شهیدِ گمنام